درخواستی🖤🩸🩸

Part5
گفت اینجا هیچ در دیگه ای نداره فقط یک پارکینگ داره که مال کسانی هست که اینجا مغازه دارند خیلی خوشحال شدم خواهش کردم که من را با ماشین خودش ببره ولی گفت باید بهش ١٠٠٠٠٠وون پول بدم منم اول گفتم خیلی‌ها بعدش قبول کردم پول را دادم و با اون رفتیم سوار ماشینش شدیم دم در رسیدیم من زیر صندلی قایم شده بودم یکی از بادیگارد های جیمین به سمت ماشین اومد و به مغازه دار گفت پیاده بشه خیلی ترسیده بودم بعد از چند دقیقه مغازه دار اومد توی ماشین سوار ماشین شدیم و از اونجا دور شدیم من از زیر صندلی اومدم بالا از فروشنده پرسیدم... علامت فروشنده€
+چی به شما گفت؟
€هیچی فقط پرسید باری توی ماشین دارین یا نه
+اها
€....
+راستی آدرس من (یک جا تصور کن)هست
€مگه نمیگی دنبالتن
+اره
€خب اگه بری خونت پیدات میکنن
+اوه شما راست میگین پس....
€میتونی بیای خونه ی من بمونی
+جدی؟!! (خوشحال)
€اره
+ممنونم
ویو املی مثل اینکه خونشون خیلی دور بود باران شدیدی هم میومد رسیدیم توی جنگل ماشین ایستاد گفت پیاده شو تا خواستم چیزی بگم دستم را گرفت کشید انداختم روی زمین خیس کل لباسام خیس شده بود کم کم سرم را بالا آوردم و با چیزی که دیدم انگار یکی تیر کرده بود توی قلبم اون....
حمایتتتتتتتت
اصکی ممنوع❌❌
دیدگاه ها (۱)

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

درخواستی🖤🩸🩸

پارت ۲خونه من آن چنان بزرگ نیست ولی برای یک نفر خوبه ، نگاه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط